جمعه، آذر ۲۶، ۱۳۸۹

خدا و اسلام – بخش نخست

دوست بسیار عزیزم از استرالیا کامنت خوب زیر
را  برای  بلاگ پائین " دلم برای ایران تنگه" نوشت
 با اجازۀ خودش کامنت او و پاسخ خودم را بلاگ کردم

سلام. جالب بود. راستش اینه که منهم وقتی عصبانی میشم از دست جنایتهای  ج ا همین حرفها را میزنم و کاملا به شما حق میدم که اینطور فکر کنی. اما اگر کمی منطقی تر فکر کنیم به نتایج جالب توجهی میرسیم. اجازه میخوام توضیح بدم….
در اینکه هزار و چهارصد سال پیش مملکت ما تسخیر شد، حرفی نیست اما این تسخیر نه تنها بد نبود که لازمه تاریخ بود. من میدونم که اگر دوستانی که مذهب را قبول ندارند امکان داره به حرفهای من بخندند اما واقعیت اینه که انسان بدون مذهب نمیتونه به کمال برسه و هر مذهبی هم مکمل مذهب قبلی خودش هست. چه معلوم که اگر اسلام ایران را تسخیر نکرده بود الان ما داشتیم همین بدبختی ها را از دست زرتشتی ها میکشیدیم؟ آیا کسی میتونه این را کارانتی کنه؟ همونطور که مسیحیت به این افتضاحی افتاده که داریم مبینیم. بهرحال جدای از قتل و غارتهای بوجود آمده در آن دوران که در کنار کشورگشایی ها همیشه اتفاق میافته، خوبیه این تسخیر این بود که فرهنگ دین و زبان ما را غنی تر کرد. از مقوله دین که بگذریم فکر نمیکنم کسی بتونه منکر غنای زبان عربی بشه که چه زبان کاملی هست و مخلوط شدن زبان فارسی قدیم با آن یکی از خوبیهای آن تسخیر بود. اما مشکل از زمانی شروع شد که مذهب تسیع بعنوان شاخه اصلی اسلام در سرزمین اصلی مورد هجوم واقع شد. و امامان شیعه و دوستدارنشون به ایرانیان پناه آوردند. همان سبعیت اعراب و حس دشمنی که بین مردم ایران در مورد عربها بود باعث شد که ایرانیان دشمن اعراب حاکم، یعنی شیعیان را بعنوان دوست خود انتخاب کنند. یعنی شیعه شدن ایرانیان جدای از اینکه خواست خدا بود، دلیل موردیش همین دشمنی بود که در ذات شیعه با حکمرانان عرب در آنزمان وجود داشت وبعد از داستان غیبت طبقه جدیدی در ایران شکل گرفت. آخوند. که با سوار شدن بر احساسات مذهبی مردم سعی در زنده نگاهداشتن قدرت خود بعنوان جانشینان و رابطان امام غایب کردند و الحق هم که خوب از پس این موضوع برآمدند تا به امروز.

اما در مورد زمان معاصر، من معتقدم که کسانی که شاه را از مسند قدرت بزیر کشیدند دقیقا میدونستند که قراره روزی شوروی نابود و تضعیف بشه و در صورتی که شاه باقی میماند، قدرت بلامنازع منطقه و رقیب غرب میشد. در اینکه اشتباههات شاه بیشمار بود شکی نیست اما شاه با ساده لوحی و اینکه مثل آتاتورک و رضا شاه جنس آخوند را نشناخته بود در آستین خود مار پرورش داد. هرچند که نابود نکردن خمینی شاید به اشاره غربی ها هم بود. بهرحال شد چیزی که به نظر ما نباید میشد.

از دوستانی که داخل ایران هستند بپرسیم که مردم عادی در کوچه و خیابان و تاکسی درباره علما چه نظری دارند و نظرشان را با چه الفاظی بیان میکنند؟

درحالیکه در ایران مردم روز بروز از این سیستم فاصله میگیرند و در آینده بسیار نزدیک این وضع صدوهشتاد درجه فرق خواهد کرد و همه اینها را چه کسانی به سرانجام رساندند؟

کمونیستها؟ مجاهدین؟ سلطنت طلبها؟ صهیونیست ها؟

نخیر جانم

علمای اسلام و حکومت اسلامی اینکار را کردند
البته این نظر من بود ممنونم هموطن خوبم

دوست عزیزم آقا سیاوش گل، سلام
خیلی‌ از شما سپاسگزارم که وقت گذاشتی و بلا فاصله بعد از درخواست من نوشته‌ام را خواندی، با حوصله و دوستانه نظر دادی.همانطور که خدمتت عرض کردم، آن بلاگ را اواخر سال ۲۰۰۸ پیش از انتخابات فرمایشی در کشور اسیرمان نوشته بودم. اجازه بده یک پیشینهٔ خیلی‌ کوتاه برایت بنویسم که به روشن شدن چیز‌ها یی که خواهم گفت کمک میکند. من تقریبا چهل سال پیش، وقتی در ایران شاگرد دبیرستان بودم، ایمان خودم را به ماورالطبیعه و خدا از دست دادم. بدیهی است که همان موقع و همزمان از اسلام هم رو بر گرداندم. برای هر چیزی دنبال دلیل و نشانهٔ تجربی میگشتم، در عالم نو جوانیم، با خودم عهد بستم که به خودم ثابت کنم میتوانم بدون آموزش‌های دین که در نظرم بسیار کودکانه و ابتدائی می‌‌آمدند، انسان باشم، و دروغ نگویم. امروز میتوانم در بارگاه هر دادگاهی ثابت کنم که از عهدهٔ این این مسئولیت بر آمده ام. چند ماه پس از این تصمیم بزرگ، در تعطیلی‌ تابستان، نزدیکی‌های متل قو، من، پسر عموی پدرم و خوا هر کوچکم مشغول شنا و توپ بازی تو دریای خزر بودیم. هیچ کس دیگری نبود.پسر عمو که شنایش خیلی‌ خوب بود، بازی را ول کرد و رفت زد به دل دریا. من دنبال توپ شنا میکردم، که موج به یک جای گودم انداخت. در مدتی که شاید ۸ تا ۱۰  دقیقه بیشتر نبود ولی برای من مثل عمری گذشت، چند دفعه رفتم پایین که پایم را به کفّ دریا بزنم و عمق آب را بسنجم، که نشد. خلاصه، حسابی وحشت برم داشت، خسته شدم، شروع کردم به آب خوردن و داشتم غرق میشدم.
طبیعتأ یاد خدا افتادم و تا خواستم بگویم خدایا کمکم کن، وجدانم ترمز کرد که ” مگر ۴-۳ ماه پیش نگفتی بخدا عقیده نداری؟ ” به خودم گفتم، اینجا از  خدا مدا خبری نیست، هر چی‌ بشه باید خودت بکنی، یا می‌میری، یا خودت را به ساحل میرسانی……ازهمان اول به قول دروغ نگفتن خودم وفا دار ماندم . خوب این از پیشینه من.  

این بی‌ خدائی و بیدینی که در پیش گرفتم، سالیان سال، هیچ تأثیری روی زندگی‌ روزمره‌ام نداشت، سرم پایین بکار خودم بود، و کاری به کار اسلام، یا دین دیگری نداشتم. ولی امروز اوضاع خیلی‌ فرق کرده و جور دیگری فکر می‌کنم.  برای مثال، زبانم لال،  اگر قرار بود امروز ازدواج کنم، به هیچ عنوان قبول نمیکردم که مادرم قرآن سر سفره عقدم بگذارد، چون قرآن را خوانده‌ام و از محتوایش خبر دارم. بعد از آمدن امام سیزدهم، مجانی شدن اتو بوس، آب و برق، مسکن، بالا رفتن معنویات و از بین رفتن فحشا زخم کهنهٔ روح من از حمله اسلام به میهنم تازه شد.
امروز این زخم را همه روی صفحهٔ تلویزیون می‌‌بینیم. پایین تر به این که آیا آنچه می‌‌بینیم اسلام است یا نه‌، خواهم پرداخت 

و اما پاسخ به کامنت شما. با یکی دو نکته که اشاره کرده‌ای تا اندازه‌ای موافقم و به آنها اشاره خواهم کرد، ولی با استخوان بندی نوشته ات کاملاً مخالف. در نظر من نه تنها بشریت برای رسیدن به کمال نیازی به مذهب ندارد، بلکه بعد از ثابت شدن کروی بودن زمین و گردش آن به دور خورشید، کشف اتم و کهکشان ها، مذهب نه فقط نقش مثبتی در پیشرفت بشریت ایفا نکرده، حتی باعث عقب گرایی، تخریب و زیان زدن به آن بوده است. کدام مذهب، چگونه و در کجای دنیا، احدی را به کمال رسانده است؟ یکنفر را نام ببرید.
اجازه بده برای چند لحظه همه احساسات عاطفی-دینی و آموزش‌های پیشینیان را از صفحهٔ پندارمان بشوییم  و با یک ورقهٔ سفید شروع کنیم.
یک جوان ۲۵-۲۰ ساله را در ایران تصور کن. دست کم  ۱۲ سال از زندگیش، کتاب های ج.  اسلامی را خوانده که مثلا قاشق چنگال‌های دربار شاه طلایی بوده ، و خدا دنیا را به خاطر حضرت محمد، علی‌، یا فاطمه خلق کرده و یک امام هم هزار سال توی  یک چاه (جمکران) غایب شده، ولی روزی بر میگردد و آنقدر از کافران را میکشد که تا زانوی اسبش سطح کره زمین را خون میگیرد…..اگر پدر و مادر این جوان به او نیاموخته باشند که اگر کسی‌ بیاید و تمام مردم کره زمین را هم بکشد، به علت وسعت سطح کره زمین، خون تا زانوی اسب که سهل است، تا زانوی یک خرگوش هم بالا نخواهد رفت، این جوان بر همان باور خواهد ماند. خوب، اگر همان جوان در هندوستان، استرالیا، یا اسراییل بدنیا میامد باورهای دیگری به او می‌‌آموختند. تقصیر این جوان بیچاره چیست که هر چه می‌‌بیند و می‌گوید وابستهٔ موقعیت جغرافیا یی پدر و مادرش است  که اگر مثلا در استرالیا باشد، راه رها یی از شر شیطان و رسیدن به خدا و بهشت را فقط از طریق ایمان به مسیح (پسر خدا) می‌ شناسد و تمام جوانهای هندو، مسلمان و کلیمی دنیا را محکوم به آتش جهنم میداند. جوان‌های هندو و مسلمان هم بنوبهٔ خود، با پوزش، بریشش میخندند که بد بخت گمراه سوراخ دعا را گم کرده است. کدام یک از این جوانها  درست فکر میکنند؟ بنظر من هیچکدام. چون اگر مذهب هر یک را برنده اعلام کنیم، میلیون‌ها انسان بیگناه به جرم اینکه  مذهب پدر و مادر خود را ادامه دادند در آتش جهنم خواهند سوخت
میخواهم قبل از اینکه جلو تر بروم، اینجا تاکید کنم من اینها را فقط برای آن مینویسم که نشان بدهم مغز من چگونه کار میکند، و به کجا‌ها میرود.  به هیچ وجه به خودم اجازه نمیدهم که بخواهم عقیده‌ی کسی‌ را تغییر بدهم، یا به مقدسات کسی‌ اهانت کنم. اگر چیزی از تورات یا قرآن بگویم و خوشتان نیاید، بی‌ انصافی است از من برنجید، من فقط آنچه را خوانده ام بازگو می‌کنم
  به مسالهٔ آفریدگار برمیگردم. شما می‌‌گویید این خواست خدا (هم) بوده که ایرانی‌‌ها شیعه باشند. پس مردم اسراییل هم با خواست خدا کلیمی، مردم هندوستان هندو، و مردم آمریکا‌ مسیحی هستند. نیستند؟ اگر بگویید نه، چگونه توجیه می‌‌کنید که خواست خدا فقط در ایران و حوالی آن جامه عمل پوشیده است و فقط صد میلیون از  1/2 6 میلیارد ساکنان این کره به خدا راه یافته،  مشمول لطف او شده اند؟ شش میلیارد و چهار صد میلیون نفر خواهند سوخت؟  و این عدالت است؟ و اگر بگویید آری، پس نوشته قرآن که غیر مسلمان را کافر و جهنمی مینامد، نادرست است. وقتی‌ ضد و نقیض‌ها روی هم تلنبار میشوند، سرم گیج میرود. اگر حرف قرآن درست است، خداوند در مورد مردم تمام مذاهب-قبل از اسلام– کم لطفی کرده که نور حقیقت را بدلشان نتابیده تا براه اسلام بیایند. از سوی دیگر،  هم در انجیل و هم در قرآن خدا قوم بنی اسرائیل را قومی برگزیده، دردونه حسن کبابی، اعلام میکند!؟ اگر تورات و انجیل حرف آخر خداست که واا مصیبتا، یک میلیارد مسلمان براه خطا رفته اند و راهی‌ جهنم هستند.  قرآن را که میخوانید، الله بار‌ها و بار‌ها می‌گوید هر کس را که بخواهم راهنمائی می‌کنم و نور بدلش میتابم و یا نه. پس اگر مسیحی‌ها محمد را بعنوان آخرین فرستادهٔ خدا نپذیرفتند، میتوان گفت آنچیزی بود که خدا میخواست. شل کن، سفت کن، اینهم شد کار؟
دلبر جانان من، برد دل و جان من/ برد دل و جان من، دلبر جانان من

هیچ نظری موجود نیست: