جمعه، بهمن ۰۶، ۱۳۹۱

نمردیم و مریض شدیم


  
اسباب کشی از وردپرس



قرار شد قبل از عمل دیسک کمر، پیش دکتر عمومی برم تا نوار قلبی و عکس سینه بگیرند و اینجور چیزها. خوب، من نمیدونستم قبل از هر عمل این کار را می کنند.  گفتند 20 دقیقه زودتر بیا که چند تا فرم بیمه و غیره باید پر بشه. 2:30 قرارم بود. 2:10  راه افتادم و حدود 2:20 تو مطب دکتر بودم. فرم ها را دادند و نشستم به پر کردن و غر زدن که عجب گیری کردم، خونه که نمیخوام بخرم، اینهمه فرم و امضا که چی بشه؟! من قبلا اینجا آمده ام.  2:45 صدام کردن تو. پرونده ام هم پیدا شد.  قبل از دکتر، دختر خانمی مکزیکی تبار اومد و درجه گذاشت و فشار خونم را گرفت که خیلی بالا بود. میگفت سال 2003 اینجا بودی. گفتم اینکه خوبه،  بزن به تخته! بعد خانم دکتر سفیدپوستی بنام دکتر وایت اومد که قبلا او را ندیده بودم. خوش و بش کردیم و از 8 سال قبل و سابقۀ خانوادگی ام و عملی که در پیش دارم پرسید، پرونده ام را ورق زد و نسبتا طولانی صحبت کردیم که کوتاهش می کنم. بعد از بالا تا پائین معاینه ام کرد و چیز ناجوری ندید. بهش گفتم که 7-8 ماهه اگر چیز سنگینی حمل کنم یا تند حرکت کنم، حالت تهوع بهم دست میده و قلبم خیلی تند میزنه، مثه اینکه میخاد بیاد تو دهنم. گفت این میتونه غیرعادی باشه. میگم قبل از نوار قلبی یه بار دیگه فشار خونتو بگیرن، شاید پائین تر باشه، چون با این فشاربالا بیهوشت نمی کنن. بهش گفتم قبل از آمدن 4 فنجون فهوه خورده ام و سیگار کشیده ام. درد دارم و 3-2 هفته س درست نمی خوابم. گفت خب 4 تا قهوه نخور

دختر خانم برگشت، فشار خون و دو تا نوار قلبی گرفت. جند صفحه دستور عمل برای کاهش فشار خون و یک صقحه داد که روزی دو بار فشارم را رویش بنویسم.  یه ورقه کوچیک هم داد که ببر فلان جا ثبت نام کن برای عکسبرداری سینه. قبل از رفتن جلوی اتاق دیگری ده پانزده دقیقه منتظر نشستم تا نوبتم برسد خون بگیرند. سرمو پیچوندم که بیرون آمدن خون را نبینم، خوشم نمیاد. 6 تا شیشه گرفت و گفت یه ظرف پلاستیکی از اون بغل بردار، برو دستشوئی جیش کن توش، اسمتو روی بطری بنویس و همونجا بگذار توی محفظۀ فلزی توی دیوار. ای بابا!؟ اینو نگفته بودن. جیش ندارم. گفت بله دکتر نوشته، اگه نشد، برگرد بمن بگو. شانس آوردم وموفق شدم.  جیش را جایگذاری کردم، رفتم جلوی مطب چک آوت کردم.

بیمارستان مجاور مطب بود. لنگ لنگان رفتم و ورقه را دادم به خانم ریسپ شنیست (فارسیش چی میشه؟) . یه پیرمرد علاف مامانی مرا اسکورت کرد کمتر از ده قدم آنورتر که جلوی خانم دیگری با کامپوتر بنشینم و ثبت نام کنم. گواهینامه و کارت بیمه ام را باید نشان میدادم. قبلا اینجا آمده اید؟ نه. آنجا هم سه چهارتا فرم امضا کردم، یک باند کاغذی دور دستم گذاشت و مرا فرستاد به رادیولژی. 5 تا 10 دقیقه منتظر نشستم. خانم میانسال بسیار مهربانی آمد و صدایم کرد. سر راه سه سئوال کلیدی ازم پرسید که معلوم بشه خودم هستم. گفتم می بخشی خیلی یواش راه میرم. گفت نه، هیچ اشکالی نداره. مدام با لبخند حرف میزد. دلداریم داد که بعد از عمل هم کمی درد خواهی داشت که  درد التیام خواهد بود. جلوی دستگاه ایکس رِی ایستادم و دو تا عکس گرفت. بعد مرا برد بیرون پیش خانم بسیار مسن دیگری با یک کامپیوتر دیگر. ایشان هم اسم بیمه ام را پرسید و گفت هیچ اشکالی پیش بینی نمی کنم و باند روی دستم را باز کرد. خانم عکسبردار که پشت سرم ایستاده بود مرا تا دم در خروجی بدرقه کرد. به هم روز بخیر گفتیم و رفتم سوار ماشینم شدم. تو راه داشتم فکر می کردم و با اینکه چهل ساله اینجا هستم، به این همه نظم وادب و قانون مندی ایوَل گفتم. دلم باز برای ایرانم سوخت. ساعت 4:10 جلوی خانه ام از ماشین پیاده شدم. مادر زنم گفت تا دیدمت چائی را دم کردم.  گفتم دستتون درد نکنه.

هیچ نظری موجود نیست: