پنجشنبه، دی ۳۰، ۱۳۸۹

کبوتر بمان



عزیزم کبوتر شـدن سـاده نیست
گمانم گمانش کمی سادگی است
یقین کـن کسانـی کبوتـر شدنـد
کـه از بـال و پـر بیشتـر داشتنـد
تـو  بـودی  فـرسـتــادۀ  آسمـان
که وارد شد از طاق رنگیـن کمـان
خـدا چیـز بکـری درون تـو دیـد
کـه از شـوق تـو پـر زدن آفـریـد
تـو را گـوشـۀ دفتـرش تـا نوشت
همان گوشه شد تکّه ای از بهشت
ببین بار خورشید بـر دوش توست
تـن آسمـان گـرم آغـوش تـوست
در این باغ هر گل که پیوند خـورد
بـه احساس پـاک تو سوگند خورد
تـو را هـر کسی مظهـر عشق دیـد
بـه مـانـاتـریـن عاشقـی هـا رسید
دلش جَلـدِ  گلـدستـۀ عشـق شـد
شـد و  تـا ابـد  بستـۀ عشـق شـد
قسم خـوردنـی  شـد  پـرِ بـاز تـو
و تصـویــر  زیـبـای  پـرواز  تــو
کـه  زایـنــدۀ  واژۀ  شــادی است
کـه  وصـفِ نمـادیـن آزادی اسـت
کـمـی قـدر ایــن نعمتت را بـدان
کبـوتـر شـدی ، پس کبـوتـر بمان
مرا هم کمک کن در این گیر و دار
بـرایـم کـمـی مشـق پـاکـی بـبـار
ببیـن آن قـَدَر هـا کـه بـد نیستـم
فـقـط  عـاشـقــی را بلـد نیسـتـم
هـر از چـنـد گـاهـی سـراغـم بیـا
کـه تمـریـن کنـم شـوق پـرواز  را
بـرای  دلـم پـر زدن دیــر نـیـست
زمینـی شـدن امـر تـقـدیـر نیـست
زمین راجهان فرض کردن بس است
کمی آسمـان قرض کردن بس است
مـرا بـا تـب عـشـق  سـرگـرم  کـن
دلـم  را  شـبـیـه  پـرت  نـرم کــن
بـیـا دانــه بـرچـیـن زِ ایــوان مــا
کـه یمـنـت بهشتـی کنـد خـانـه را
بـه  جـای پـرم آسـمـان را بـبـوس
همـان پـهـنـۀ بـیـکــران را ببـوس


  نازنین من
پانزده بهمن ۱۳۸۸

هیچ نظری موجود نیست: