پنجشنبه، دی ۲۳، ۱۳۸۹

گیرم که می کشید


ابری که کسی‌ منتظرش نیست ببارد
شو قی به سبکبا ر شدن حیف ندارد 
گیرم که شکسته است تن‌ بغض غرورم
کو جلوه کند در دل آیینه ظهورم؟
آیینه ترک خورده ولی تشنهٔ من نیست
تفتیده دلش در پی‌ سیراب شدن نیست
تلخ است کسی‌ چهره خود را نشنا سد
از باور چشمان خودش هم بهرا سد  
این چهره غریب است کجا ما نده نقا بش 
مبهو ت کجا زل زده؟ گنگ است خطا بش
اعجاز زمان  وحی غم و آیهٔ مرگ است
همسا یهٔ آگاه شدن، سایهٔ مرگ است
سر رفته شب از حوصلهٔ ثانیه اما
دزدیده کسی‌ جرات فردا شدنش را
تنگ است گمان فرصت بی‌ دغدغه بودن
از خا طرهٔ حادثه عشق سرودن
بی‌ قا فیهٔ اشک و ردیف غم و بیداد
هر چند که دا غ است غزل ، از دهن افتاد
آزادگی از عمق تو فریاد کشیده
خواب از سر لبها ی جنونت نپریده؟
ای داد! تو را تا ته بن بست کشا ندند
در تیر رس واژه بیداد نشا ندند
گفتند: " تو را با گل و سبزینه چه کار است؟
نشنیده دلت موعد اعدام بهار است؟" ه
چشمان  شما خسته شد از عادت دیدن
باید دلتا ن وا شود از بند تپیدن
امید نبندید به یک معجز ه تنها
بد نیست بمیرید، کم آمد دم عیسی
صف بسته به‌ این آتش غم چشم ندو زید
قانع شده، بی‌ وا سطهٔ شعله بسو زید   
گفتند و گرفتند و شکستند و بریدند
با غارت با ل و پرمان  خو ب پریدند!ه
پایان چنین با ل در افلا ک کشیدن
رستم شدن و سینۀ سهراب دریدن
 هشدار خدا! قصهٔ این فا جعه شد گم
در کینهٔ طو لا نیت از خوردن گندم!ه

نازنین من

    
    شهریور ۱۳۸۸

هیچ نظری موجود نیست: