پنجشنبه، اسفند ۰۵، ۱۳۸۹

در بارۀ سران جنبش سبز


دیروز نوشته ای از آقای بابک داد را خواندم. اگر ایشان را نمی شناسید، حیف است. سری به وبلاگشان”  فرصت نوشتن “  بزنید
دیدگاهی نسبتا عریض و طویل برای این نوشته گذاشتم که  با آقائی ایشان سانسور نشد. خیلی وقت است سری به این وبلاگ نزده ام، کامنت را اینجا میگذارم چون به مسائل روز مربوط است 
 
آقای داد، به شما درود می فرستم

با اینکه دیدگاه من با شما چیزی بین 90 و 180 درجه فرق دارد،  نوشته هایتان را از زمانی که در ایران پنهان شدید می خوانم و لذت می برم، چون نویسنده ای توانا، و از آن مهم تر یک ایرانی وطن دوست هستید. امیدوارم هیچ یک از گفته هایم حمل بر طعنه و کنایه نشود.  چند پرسش را با شما و دیگر  طرفداران “سبز”  رنگ کردن مبارزه مردم میهنمان در میان می گذارم. من لزوما هیچ خصومتی با رنگ سبز یا آبی یا قرمز ندارم و میدانم که قرعۀ رنگ سبز اتفاقی به آقای موسوی افتاد. مردم ما که دلشان خون است،  در یک انتخابات فاسد و فرمایشی، عنصر مخالف احمدی نژاد را گزینه کردند که از شر او خلاص بشوند، و نه اینکه عاشق چشم و ابروی آقای موسوی بودند. حتی آقای موسوی هم به مردم تحمیل شده بود، چرا که کار حکومت اسلامی از ریشه تباه ،توخالی و بر مبنای دروغ است. خوب، مردم موجی ساختند و آقای موسوی یا با برنامۀ خود جمهوری اسلامی، یا بدون آن، خواسته یا نخواسته سوار آن موج شدند. پس از بگیروببند و کشتارهای متعاقب دزدی انتخابات در سال 88، ایشان بجز ایستادگی روی مواضع و خواست خودشان، حفظ نظام وبرگرداندن ایران به دوران امام سیزدهم خمینی، چه کار برای مردم و پیشبرد خواستۀ آنها کردند؟ آن امام شیاد خونخواری که در یک فقره از امامتش 20-10 هزار نفر زندانی مجاهد را در دهۀ شصت کشت، و آقای موسوی نخست وزیر آن زمان جیکشان در نیامد. من یک فرد خدا نشناس هستم، ولی خواستار خونبهای  یک یک آن مجاهدین در بند هستم. مردمی که من و شما به آنها افتخار می کنیم، پریروز 25 بهمن فریاد می زدند: استفلال، آزادی، جمهوری ایرانی. مردم دیگراصلاحات نه، بلکه دگرگونی می خواهند. این نظام اصلاح پذیر نیست. آقای موسوی امروز در این راستا کجا ایستاده اند؟ ایشان را که نمی توانند یا نمی خواهند خواستۀ مردم را منعکس کنند، چگونه در مقام رهبری جنبش مردم قرار داده اید؟
پرسش سوم: مگر شما از خودکشی جمهوری اسلامی ناراحت می شوید؟  با شناختی که از شما پیدا کرده ام، گمان نمی برم. من دلم نمی خواهد یک مو از سر آقای موسوی کم بشود، ولی اگر به گفتۀ شما “عدم برخورد  با سران جنبش تنها ريسمان نجات حكومت از خشم انقلابي ملت معترض بوده است” شعور سیاسی من در این گفتمان بوکساوات می کند. چون من و شما که خواستار “نجات حکومت” نیستیم. اگر برخورد با این دو مرد که امروز شریف شده، بسوی مردم آمده اند، آن “ریسمان نجات” را قطع می کند، کجایش بد است؟ مگر زبانم لال، خون آقای موسوی رنگین تر از آن 20-10 هزار نفری بود که بالا تر گفتم، یا همین خونی که پریروز ریخته شد؟  من  آقای موسوی را با وجود خطاهای گذشته شان، شاید برای خوش سیمائی خودشان، شاید به خاطر شما هم میهنانم دوست دارم، ولی نه بیشتر از ایران. نه به بهای نجات جمهوری اسلامی. می خواهم سر به تن اسلام و جمهوری اش نباشد که میهن مرا به خاک و خون کشیده و سیاه کرده است. اگر ده هزار میر حسین موسوی از بین بروند و ایران آزاد بشود، به جدش قسم که می ارزد. نکتۀ وحشتناکی که مرا پریشان می کند آنست که مبادا همین آقای موسوی نقشۀ خود ج. اسلامی و معلم های اروپائی شان باشد. آنوقت ببینید از کجا خورده ایم.
بگذاریم خامنه ای بدزدد و دروغ بگوید و به مردم انگشت تهدید نشان بدهد.بگذاریم آن مردک حقیر هالۀ نوری بدزدد و دروغ بگوید و به مردم توهین کند.  بگذاریم شترهای مجلس اسلامی دهانشان کف کند و با صورت های کثیف و یقه های چرکین مانند اراذل و اوباش شعار اعدام موسوی و کروبی بدهند. بگذاریم سرداران ارتش خیکی و کثیف و ریشو و خالی بند باشند.  بگذاریم مردم ببینند که ایران در  مصرف مواد مخدر خانمان برانداز و اعدام می تواند مقام نخست را در دنیا کسب کند. بگذاریم زن ها از خواندن و رقصیدن، پوشیدن لباس مورد دلخواهشان و رفتن به استادیوم های ورزشی محروم باشند. بگذاریم مردم خوار و ذلیل و بیکاروگرسنه بشوند، کلیه هایشان را برای گوشت و نان بفروشند. بگذاریم صد ها هزار زن و دختر ایرانی در ایران و ترکیه و امارات تن به خود فروشی بدهند. ولی هر طور شده نگذاریم بلائی سر آفای موسوی بیاید، چرا که آنموقع خشم انقلابی مردم پدیدار میشود و کار به جای باریک می کشد. مگر قرار است جمهوری اسلامی ایران و حکومت را در سینی مهر و محبت با شاخۀ گل به مردم ایران پس بدهد؟ مرد و زن ایرانی چقدر و تا به کی از سربازان امام زمان کتک بخورند؟ این معادلۀ سیاسی شما مرا گیج می کند

هیچ نظری موجود نیست: